کابل: به گزارش راز نیوز، به نقل از منابع خبری افغانستان | طالبان در فوریه سال ۲۰۲۰ پس از ۱۸ ماه مذاکره با امریکا پیمان دوستی امضا کردند که به « توافقنامه دوحه» موسوم گشت. اگر در سقوط دولت پیشین عوامل زیادی در کار بوده، توافقنامه دوحه مهمترین عامل است. همچنان دعا می شود که این توافقنامه ضمایم پنهان دارد و تعامل گرم امریکا با طالبان ممکن است از مفاد آن باشد.
آمریکا در برابر سقوط دولت پیشین بیاعتنا بود. این بیاعتنایی سبب شده است تا بسیاری فکر کنند که امریکا طالبان را نسبت به دولت پیشین ترجیح داده است. پس از برگشت مجدد طالبان به قدرت، رابطه امریکا با این گروه عادی بوده است. رفت و آمد میان مقام های امریکایی و طالبان در جریان است و قطر و امارات متحده عربی از طرفین خوب میزبانی می کنند. تنها کاری که امریکا از انجام آن تاکنون امتناع ورزیده است، رسمیت بخشیدن به طالبان و بازگشایی سفارتش در کابل است.
گفت و شنودهایی در باب رابطه پنهانی طالبان با امریکا زمانی بالا گرفت که برخی رسانه ها مدعی درگذشت ایمن الظواهری، رهبر القاعده، در ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۲ در کابل توسط هواپیمای بیسرنشین امریکایی شدند. از این حادثه دو برداشت صورت گرفت: اول این که شاخه ای از طالبان، عامدانه محل اختفای الظواهری را به امریکایی ها افشا کردهاند تا این که به رسمیت شناخته شوند. دوم این که طالبان بار دیگر دروازه افغانستان را به روی گروه های تروریستی به ویژه القاعده باز گذاشته و از آنها میزبانی می کند. هر دو برداشت درست به نظر میرسد، ولی از آنجایی که واکنش امریکا علیه طالبان در خصوص پناه دادن به الظواهری چندان جدی نبود، ممکن است برداشت اولی بیش تر درست باشد.
به تازگی جو بایدن، رئیس جمهور امریکا، در یک نشست خبری در پاسخ به سوالی چنین گفت: «یادتان هست در مورد افغانستان چه گفته بودم؟ گفته بودم القاعده آن جا نخواهد بود. گفته بودم که ما از طالبان کمک خواهیم گرفت. حالا چه اتفاق میافتد؟ چه خبر است؟ رسانهها را دنبال کنید. حق با من بود.» گفته های بایدن واکنش گسترده ای به دنبال داشت و بار دیگر به نحوه دیگری پرده از رخ معامله پنهانی امریکا با طالبان برداشت. البته، اظهارات بایدن با استقبال گروه طالبان مواجه شد و آن را درک حقیقت از سوی امریکا خواند.
با توجه به این نکات، پرسش این است که آیا گروه طالبان واگنر امریکاست؟ پاسخ به این پرسش بلی است. امریکا نهتنها در افغانستان بلکه در جایجای دنیا واگنر داشته است. امریکا با استفاده از واگنرهایش آنگاه که منافعش ایجاب کرده، به حال نظام های برآمده از دل انتخابات هم رحم نکرده است که تازه ترین نمونه آن سقوط دولت پیشین در افغانستان بود. برای ایضاح بیشتر موضوع، در ذیل به چند نمونه تاریخی اشاره میشود:
۱- ماجرای ایران-کنتراها
این ماجرا در سال ۱۹۸۵ در دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان اتفاق افتاد. از این ماجرا در بسیاری کتاب ها به نام «رسوایی ایران – کنترا» نام برده شده و برابر با «رسوایی واترگیت» دانسته شده است. ماجرا از این قرار بود که تعدادی از شهروندان امریکایی در لبنان به گروگان گرفته شده بودند و امریکا فکر میکرد که ایران روی سازمان های گروگان گیر در لبنان نفوذ دارد و با استفاده از نفوذ این کشور میتوان به آزادسازی گروگان ها نایل آمد.
ازاینرو، امریکا چارهای نیافت جز فروش اسلحه به ایران آن هم به گونه مخفیانه و غیرقانونی. ایران که درگیر نبرد با عراق بود از این پیشامد استقبال کرد. عایدی که دولت ریگان، بابت فروش اسلحه به ایران به دست می آورد به "کنتراها" در کشور نیکاراگوئه ارسال می کرد تا علیه "ساندینیست" های چپ که قدرت را در اختیار داشتند، بجنگند.
افشای این ماجرا در سال ۱۹۸۶ به اعتبار ریگان لطمه شدیدی وارد کرد؛ چون کنگره امریکا هر نوع حمایت از کنتراها را ممنوع کرده بود و همچنان ایران از ۱۹۷۹ بدین سو تحت تحریم امریکا قرار دارد. در این ماجرا، واگنر امریکا کنتراها بودند. این روزها کمکهای ۴۰ میلیون دالری امریکا و متحدان آن که به گونه مرموز و مخفیانه وارد کابل میشود و ناخوداگاه خواننده را به یاد کمک مخفیانه این کشور به نیروهای کنتراها می اندازد.
۲- شیلی
امریکا در کشور شیلی نیز واگنر داشت. تلاش امریکا این بود که چپ ها در این کشور روی کار نیایند. در نوامبر ۱۹۷۰ سالوادور آلنده، رییس جمهور شیلی شد. او اولین چپ گرایان در دنیا بود که با راه اندازی انتخابات قدرت را به دست گرفت. امریکا با روی کار آمدن او مخالفت ورزید و به تقویت مخالفانش تلاش کرد. گفته می شود که امریکا در سامان دهی کودتا توسط نظامیان علیه حکومت چپ گرا در شیلی نقش اساسی داشته و مبلغ ۸ میلیون دلار به آنها کمک کرده است.
کسی به نام جنرال پینوشه رهبری کودتا را در دست داشت و در سپتامبر ۱۹۷۳ توانست حکومتی را که توسط انتخابات روی کار آمده بود، سرنگون کرده و سبب قتل سالوادور آلنده شود. پینوشه که از سوی امریکا حمایت می شد، پس از رسیدن به قدرت به جای حرمت به مردم سالاری مشی دیکتاتورانه اختیار کرد و به این دلیل، در معرض محاکمه قرار گرفت. صحنه سقوط سالوادور آلنده و روی کار آمدن پینوشه ذهن خواننده را معطوف به نیمه آگست ۲۰۲۱ در افغانستان می کند.
۳- ایران
امریکا در تبانی با بریتانیا کودتایی را در ایران سازماندهی کرد که منجر به سقوط دولت نخست وزیر مصدق شد. این کودتا در ۱۹ اوت ۱۹۵۳ انجام شد که در ایران به کودتای «۲۸ مرداد» معروف است. دولت مصدق مشروع بود و با رأی پارلمان روی کار آمده بود. از آنجایی که نفت را ملی ساخت و در انحصار بریتانیا قرار نداد، با خشم این کشور و امریکا مواجه شد.
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه پیشین امریکا، در ۲۴ اوت سال ۲۰۰۰ دقیقاً ۴۷ سال بعد از وقوع کودتا، دست داشتن امریکا در کودتا را تایید کرد. همچنان باراک اوباما، رییس جمهور اسبق امریکا، در ۴ ژوئن ۲۰۰۹ یعنی ۵۶ سال بعد از کودتا، تقصیر امریکا را پذیرفت و لحن نزدیک به عذرخواهی را اختیار کرد. سامان دهی کودتا به واسطه امریکا به اعتبار این کشور در میان ایرانی ها صدمه وارد کرد. واگنر امریکا در این ماجرا محمدرضا پهلوی بود.
۴- مصر
محمد مرسی در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۲ از طریق انتخابات رییس جمهور مصر شد. قبل بر این حسنی مبارک، دوست راهبردی امریکا از سال ۱۹۸۱ تا ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ رییس جمهور مصر بود. حکومت مرسی عمر چندانی نکرد و در ۳ ژوئیه ۲۰۱۳ به واسطه کودتا سرنگون شد. حکومت محصول کودتا عجالتاً از سوی امریکا به رسمیت شناخته شد.
گفته می شود که کودتا از سوی امریکا و متحدان منطقه ای آن (عربستان، امارات و کویت) حمایت می شد و این در حالی است که قوانین امریکا حمایت این کشور از حکومت های محصول کودتا را ممنوع کرده است. واگنر امریکا در این ماجرا، فتاح السیسی، رییس جمهور فعلی، مصر بود.
امریکا با حاکمان دیکتاتور و گروههایی از جنس طالبان آنگاه که منافعش ایجاب کرده زد و بند داشته است. نگاهی به حضور این کشور پس از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه، شمال افریقا و امریکای لاتین می تواند این ادعا را تایید کند. متحدان امریکا در خاورمیانه کشورهایی هستند که با حقوق بشر و ارزش های مردم سالاری دمخور نیستند و حاکمان این کشورها هر کدام تقریباً به طول عمر یک انسان بر مسند قدرت نشسته اند.
هیلاری کلینتون در کتاب خاطراتش بهنام «انتخاب سخت» از اختلاف در موضع گیری دولت باراک اوباما در قبال بهار عربی نوشته است. بنابر روایت او، شخص اوباما به حمایت از خیزش اعراب و بقیه اعضای حلقه تصمیم گیری بر حمایت از متحدان سنتی امریکا تاکید داشتند. یکی از اعضای این حلقه جو بایدن بوده است که در آن زمان معاون اوباما بود. او مینویسد: «ما دو گزینه برای انتخاب داشتیم: ارزشهای اصلی (دموکراسی و حقوق بشر) و منافع استراتژیک (حمایت از متحدان سنتی). اوباما روی گزینه اولی، و دیگران بهویژه جو بایدن روی گزینه دومی تاکید می کردند.»
رابطه دولت جو بایدن با طالبان را میتوان ذیل توجه به منافع استراتژیک معنا کرد تا توجه به ارزشهای اصلی. دولت جو بایدن با خروج شتاب زده از افغانستان ارزش های اصلی (دموکراسی و حقوق بشر) را فدای منافع استراتژیک (مهار رقیبان منطقه ای به واسطه طالبان) کرد.
امریکا در آغاز کار، با طالبان زیرکانه وارد معامله شد و برای این گروه آدرس سیاسی ساخت تا نشان دهد همچون گذشته تشنه جنگ نیست. در آینده با طالبان توافقنامه ای به امضا رسانید تا نشان دهد این گروه اهلی شده و به مذاکرات دوجانبه، امضای پیمان و اشتراک در نشست های بینالمللی اهمیت می دهد.
در نهایت به زعم خود برای آن که خروج مسئولانه و آبرومندانه داشته باشد، دروازه افغانستان را به روی طالبان باز گذاشت و به نظام مردم سالاری که بیست سال از آن حمایت کرده بود، پشت کرد. اما این که دولت پیشین چرا نتوانست مقاومت کند، بحث جداست. بحث این است که امریکا چگونه به روی کار آمدن مجدد طالبان روی خوش نشان داد.
لازم به ذکر است طالبان با حمایت امریکا در این کشور به قدرت رسید و هنگام خلع از قدرت و فرار از کشور خزانه ملی را با خود به خارج انتقال داده بود. حالا هم جو بایدن شاید با خود بگوید: «طالبان تروریست هستند، ولی تروریستی که در ازای دریافت دلار به ساز ما میرقصند.» امریکا بسته به منافع خود با گروه هایی از جنس طالبان می سازد و گاها مبارزه می کند.